طاها طاها ، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 51 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
بابا فرامرزبابا فرامرز، تا این لحظه: 61 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگوبلاگ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

طاها پسر خوب مامان

قایم باشک

قایم باشک چه عالیست           بهتر از این بازی نیست           چشم می زاره یک نفر           می شمره از یک تا بیست          قایم می شن بچه ها          این گوشه و اون گوشه          می گرده دنبالشون          زود می گه:دالی موشه منبع:  کتاب بازی ها جورواجورند (نی نی کتاب)   ...
17 آذر 1392

جوجه کوچولو ناشناس

روزی از روزهای خوب خدا فیل بزرگی در کنار رودخانه مشغول آب بازی بود که یک چیز عجیب و گردی پیدا کرد. آن را با خرطومش برداشت و چون نمی دانست چیست حیوانات جنگل را خبر کرد و به آنها نشان داد. خانم مرغه گفت: آن تخم یک پرنده است و احتیاج به مادری دارد تا از آن نگهداری کند. حیوانات جنگل تصمیم گرفتند تا به خانم مرغه کمک کنند یکی سنگ آورد، یکی برگ درخت جمع کرد و خانه ای برای خانم مرغه ساختند. هر روز هم یکی از حیوان ها برای خانم مرغه به نوبت آب و غذا می آورد. چند هفته گذشت تا جوجه کوچک و زیبایی تخم خود را شکست و از آن بیرون آمد. حیوانات که هیجان زده بودند آمدند تا ببینند او چه پرنده ای است ولی این جوجه کوچک شبیه به هیچکدام از پرنده های جنگل نبود....
17 آذر 1392

سفینه فضایی و سفر به غدیر

سعید و سعیده سوار بر سفینه زمان شده بودند. این خواهر و برادر می خواستند از قرن پانزدهم هجری قمری به چهارده قرن پیش سفر کنند. آن دو تصمیم داشتند   سعید و سعیده سوار بر سفینه زمان شده بودند. این خواهر و برادر می خواستند از قرن پانزدهم هجری قمری به چهارده قرن پیش سفر کنند. آن دو تصمیم داشتند به دورانی برگردند که رسول خدا در آن زندگی می کرد. سعید و سعیده می خواستند به اولین سال های حکومت اسلامی بازگردند و گزارش مفصلی از ماجرای غدیر خم را برای بچه های قرن بیست ویکم گزارش کنند. پنج، چهار، سه، دو، یک. . .بالاخره سفینه زمان از ایستگاه مرکز تحقیقات تاریخی به گذشته دور پرتاب شد. کودکانی که در ایستگاه ماهواره ای حاضر بودند با اشتیاق ت...
17 آذر 1392

کتاب های جدید

  روی هر کتاب که می خواهی کلیک کن و آن را بخوان صدای پنجره اسم من علی اصغر است استقبال آخرین سخن بعد از آن صدای آسمانی تولد نخودي سکه های پیروزی شاخه ها در باد ريشه ها در خاك قصه هاي شيرين موش و گربه ( شیخ بهائی) نگهبان چشمه پائیزیها صدای پنجره پولک نقره ای شاخه ها در باد ريشه ها در خاك بعد از آن صدای آسمانی زندانی شب گرگ و خرگوش خاله خاله جان بابا مهربان سکه های پیروزی خواهران گمشده مرغ قشنگ تپلی قصه دو تا لاک پشت تنها گل پری غنچه پری گریزان از باد عمو نورو...
16 آذر 1392

در جستجوي دايناسور

     در جستجوي دايناسور         تولد سارا بود و او يك بازي جديد كامپيوتري بنام جستجوي دايناسور  را هديه گرفته است. سارا به خودش گفت: اين خيلي عالي است، اين همان چيزي است كه مي خواستم. سارا  تصميم گرفت، بازي جديدش را امتحان كند.او كامپيوتر را روشن كرد و سي دي را داخل آن گذاشت و به صفحه مانيتور نگاه كرد. علامت عجيبي روي صفحه ظاهر شد.   سارا روي آن علامت كليك كرد و يكدفعه اتفاق عجيبي افتاد. نورررررررر سارا پرسيد: من كجا هستم؟ پسركي كه كنارش ايستاده بود، گفت: توي بازي جستجوي دايناسور هستي. ما بايد استخوانهاي قديمي دايناسور را پيدا كنيم. سارا يك استخوان...
16 آذر 1392

شب بخیر کوچولو و گنجشک لالا

  شب بخیر کوچولو و گنجشک لالا سالهاست که دریافته ام "قصه گویی" فعالیت بسیار بسیار مفیدی است و به این باور رسیده ام که نباید قصه گویی را فقط در شب و پای کرسی و مادربزرگ خلاصه کرد. قصه گویی فعالیتی است که باید هر روز، هر شب، در هر جا و برای هر گروه سنی انجام شود. زیرا هم عامل پیوند عاطفی اعضاء خانواده است و هم راهی برای ایجاد عادت به مطالعه و ... است ک آن را به تفصیل در کتاب "قصه گویی، اهمیت و راه و رسم آن" و نیز مقاله ی "هشت فایده ی دیگر قصه گویی" نوشته ام و در مصاحبه های بسیاری نیز گفته ام.   سالها بود که قصه گویی از مد افتاده بود. زیرا نه دیگر مادربزرگ ها و پدربزرگ ها با نوه هایشان زندگی می کردند تا فرصت قصه گفتن و شن...
16 آذر 1392

قصه پیشی و پاندا

در جنگل سبز همه ی بچه های حیوانات به مدرسه می رفتند و خانم آهو به آنها درس می داد. بچه ها خانم آهو را خیلی دوست داشتند. او خوش اخلاق و مهربان بود و قصه های قشنگی برای آنها تعریف می کرد. روزی یک شاگرد جدید به مدرسه ی جنگل سبز آمد. او یک بچه خرس پاندای ساکت و غمگین بود که با هیچ کس حرف نمی زد. هر چه بچه میمون برایش شکلک درآورد نخندید. هر چه بچه خرگوش دورش چرخید و گوشهایش را تکان داد نتوانست او را بخنداند. جوجه پرنده ها هم ترانه های شاد خواندند و به او خوشامد گفتند، اما بچه خرس پاندا ساکت و اخمو نشست و به آنها اعتنا نکرد. قصه پیشی و پاندا.نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی   خانم آهو که دید خرس پاندا خیلی ساکت است، به او گفت: پسر گلم ...
15 آذر 1392